loading...
انجمن نمایش بسیج هنرمندان استان مازندران
حمیدرضا گل محمدی تواندشتی بازدید : 381 یکشنبه 11 اردیبهشت 1390 نظرات (0)
 «آندره ونستن»  می­گوید به طور کلی کارگردانی عبارتست از درک نمایش بر مبنای اثر نوشته­شده و سازماندهی آن پس از انتخاب هنرپیشگان و هدایت آنها در آموختن نقش هایشان، انتخاب و دستور دوخت لباسها، یا واداشتن به ساخت موسیقی برای صحنه.
البته تبدیل متن انتخاب شده به نمایش مستلزم روند پیچیده­ای است که «ژاک کوپو» آن را به گذاری « از یک زندگی روحانی و پنهان، زندگی نوشته شده در متن، به یک زندگی جسمانی و پیدا به زندگی روی صحنه » تعبیر کرده است. که این گذار به عهده کارگردان است که نقشی کاملاً شبیه به نقش رهبر ارکستر دارد که به اتفاق نوازندگان به نتهای موسیقی جان می­بخشند، نتهایی که بدون او، حروف مرده­ای بیش نیستند.
کارگردان باید مانند رهبر ارکستر همه چیز را در نظر داشته باشد تا بتواند نتها را زنده کند و برای اینکار لازم است که تجزیه و تحلیل کند، حرکات بازیگران را تنظیم کند و به درست­ترین و بهترین شکل آنها را روی صحنه بچیند. مشخص کند که هر یک از آنها در چه زمانی و به چه سمتی و مهمتر از همه اینکه با چه انگیزه­ای حرکت کند. از بازیگران مقابل فاصله گیرد و یا به آنها نزدیک شود و باز چرا؟ که در اینجا به نظام نشانه­های حفظ فاصله نیاز است تا به ترکیبی درست و منطقی بتواند دست یابد. تک تک صحنه­ها و لحظه­ها و تصویر­ها باید توسط او نقطه­گذاری و تاٌکیدگذاری شود تا بتواند فکر تماشاگر را نظم دهد و او را با خود همراه کند. در مورد ورود و خروج ها نهایت دقت لازم است چرا که نقاط مهم یک نمایش است و در تغییر فضا و ریتم نمایش بسیار موثر هستند. تمام این عناصر و عوامل و بسیاری فعالیت های دیگرست که متن را تبدیل به اثری زنده می­کند. تصمیم­گیری درباره چگونگی این اثر به عهده کارگردان است. اوست که باید آهنگ بیان و ضرباهنگ گفتار را تنظیم کند و مشخص سازد که در چه لحظاتی گفتگو باید فشرده باشد، به سرعت بیان شود و یا بر عکس از سرعت آن کاسته شود. سکوت ها باید در جای خود قرار گیرد و ضرباهنگ هر قطعه به دقت تعیین گردد و از همه مهمتر آنکه ریتم مناسبی برای کل اثر انتخاب شود. نمایشنامه­ای که در مسیر حرکت خود قرار نگیرد و راه را به خطا رود هیچگاه در اجرا موفق نخواهد شد.
در نهایت می­توان گفت که کارگردانی تبدیل اثر نوشته شده به اجرا است. یعنی تبدیل ذهنیت است به عینیت. تبدیل شکل نوشتاری است به شکل بصری. و در نهایت تبدیل روانشناسی است به رفتار.
بسیاری گمان می­کنند که اگر متن را به بازیگران بدهند و آنها را روی صحنه بچیند و بازیگران متن را برای تماشاگران بخوانند اثر اجرا شده است در صورتی که چنین نیست.
کارگردانی اجرایی کردن متن وتبدیل متن به حرکت و رفتارمندی است. یعنی متن باید کاملاً به عناصر دیداری و شنیداری تبدیل شود چرا که تماشاگر در حین دیدن نمایش فقط می­تواند از این دوحس استفاده کند. ابزار تماشاگر برای برقراری ارتباط بینایی و شنوایی است پس کارگردانان هیچگاه نباید این نکته را در کارگردانی اثری فراموش کنند چرا که فراموش کردن این نکته فراموش کردن مخاطب است.

 


انواع کارگردان


در مورد انواع کارگردان می­توان به دو نوع تقسیم بندی اشاره کرد. یک تقسیم بندی دربرخورد کارگردان با متن شکل می­گیرد و دیگری در برخورد کارگردان با گروه اجرایی.
در چگونگی برخورد با متن می­توان به سه گروه کارگردان اشاره کرد:


۱- گروه اول کارگردانانی هستند که سعی می­کنند متن را همان طور که هست و نوشته شده موبه مو بفهمند و به اجرا درآورند. که اینان کمتر از خلاقیت خود و بیشتر از تکنیک خود استفاده می کنند. و از این گروه عده­ای نسبتاً موفق می شوند و عده­ای نیز مقلد.
۲- گروه دوم معتقدند که کارگردان و کارگردانی مکمل نویسنده و نمایشنامه است به نوعی کارکردان راکامل کنندة متن می­دانند و بر این عقیده­اند که همانقدر که نویسنده در تغییر متن حق دارد کارگردان نیز دارای این حق است چرا که او نویسندة دوم متن به شمار می­رود. این گروه به دو شیوه عمل می­کنند یا به ساختار و موجودیت متن وفادار می­مانند و از عناصر و ابزار خود استفاده می­کنند تا به اجرایی دلخواه دست یابند یا معتقدند متن هم دارای حسن و هم دارای نقص است که باید بر طرف شود. لذا این گروه علاوه بر استفاده از ابزار کارگردانی، اجزای متن را نیز تغییر میدهند اما باز جوهره و موجودیت متن را حفظ می­کند.
۳- گروه سوم معتقدند هرچه روی صحنه اتفاق می­افتد از آن کارگردان است.  این دسته بر این عقیده­اند که متن فقط مادة خامی است و استقلالی برای آن نمی­شناسند. این گروه حتی به جوهر متن نیز وفادار نمی­مانند و گاهی دیده می­شود که متنی را ضد خودش اجرا می­کنند. ( باید گفت این گروه بهتر آنست که خود بنویسد و به متون دیگران  ضربه نزنند ).
تقسیم بندی دیگر در برخورد کارگردانان با گروه اجرایی شکل می­گیرد:
دسته اول کارگردانان دیکتاتور هستند. در نظر اینان همه چیز و همه کس ابزاری در دست کارگردان است. و تنها کارگردان است که فکر می­کند و ایده می­دهد. اینان اجازه ابراز وجود به کسی را نمی­دهند و نمی­گذارند دیگران نیز از تخیل و خلاقیت خود به نفع کار بهره گیرند. و بسیار تکرو و افراطی عمل می­ کنند.
گروه دوم معتقدند که نهایتاً مسؤل اجرا، کارگردان است. اینان طرح و عملکرد خود را دارا هستند. یعنی دارای تفکر خود هستند. اما نظرات دیگر عوامل اجرایی را نیز می­شنوند و در صورت مفید بودن و هم راستا بودن با هدف نهایی کار، آنان را نیز به خدمت می­گیرند اما نظر نهایی با خود کارگردان است.
گروه سوم مستقل و آگاهند. اما موجودیت متن را به شکل گروهی به اجرا تبدیل می­کنند. اینان بیشتر به شکل بداهه عمل می­کنند و از بداهه سازی به شکل نهایی اجرا می­رسند. این طیف کارگردانان بیشتر هماهنگ کننده هستند و مجموعة ایده­های دیگران را نظام می­بخشند. البته این شیوة کارگردانی نیاز به مدت زمان طولانی برای تمرین یک اثر دارد. چرا که همه چیز در حال تمرین ساخته و پرداخته می­شود.


خصوصیات کارگردان


مشکل می­توان گفت که کارگردان باید دارای چه خصوصیاتی باشد چرا که او باید خصوصیات صدها نفر و حتی بیشتر را یکجا در خود داشته باشد. اما بازمی­توان به خصوصیاتی چون، راهنما، تغذیه کننده، مشوق، پرقدرت، رهبری کننده، جسور، متواضع، مهربان، حیله­گر، روانشناس، جامعه شناس، فهیم، نوگرا و… اشاره کرد. اما همة اینها باز بخشی از خصوصیات یک کارگردان است.
همچنین کارگردان باید روحیه­ای جسور و ماجراجو داشته باشد و مشتاق باشد در راه های تازه طی طریق کند چرا که در این صورت است که می­تواند همگام با زمانه­اش پیش رود و حتی جلوتر از آن و همیشه حرف هایی تازه و نو برای جامعه­اش درچنته داشته باشد.
« کارگردان باید دارای کنجکاوی پایان ناپذیر یک ذهن روشن، عشق به انسان، حساسیت نسبت به محیط زندگی با همه جنبه­های اجتماعی، انسانی و سیاسی آن و یک علاقه و انرژی زوال ناپذیر داشته باشد. در تحلیل نهایی باید ویراستار انسانها و رفتارهای آنها باشد ویراستاری که تصحیح کننده و نشان دهندة تصویر زندگی مردم، شادی ها و رنج های آنهاست. کنجکاوی پایان ناپذیر یک ذهن روشن برای یافتن ایده­های نو، جدید و مناسب با توجه به ضرورتهای جامعه­ای که در آن زندگی می­کند نیاز کارگردان است. باید به انسان ها بتواند عشق بورزد. تا بتواند با گروه اجرایی خود خصوصاً بازیگران رفتاری مناسب و شایسته داشته باشد. چرا که بازیگران موجوداتی بسیار حساس و شکننده هستند و دیگر اینکه گروه اجرایی و عوامل برده کارگردان نیستند و کارگردان باید به این مسئله فکر کند که اگر آنها نباشند کارگردان و اجرایی نیز در میان نخواهد بود و لذا نباید به خود حق هرگونه برخوردی را باگروه بدهد. چرا که همگی انسان هستند و لایق احترام و توجه.
دیگر اینکه کارگردان باید شکیبا باشد و نه مسامحه کار، مهربان و دلسوز باشد و نه ضعیف و احساساتی چرا که بر اریکه قدرت نشسته است و بیشتر به تعقل و تفکر نیاز دارد نه احساس، همچنین باید تمایل به قدرت و اعتبار و مسئولیت در او باشد. و دارای انضباط شخصی و بی باکی و هوش بالا و قابلیت استدلال و انعکاس  حقایق باشد.

حال با توجه به موارد بالا به چهار خصوصیت عمده کارگردان که در رأس قرار می­گیرند در زیر اشاره می­شود:


1- مدیر بودن: اول از همه اینکه کارگردان باید استعداد یک بازاری را داشته باشد و بتواند هنر را با سود حاصل از اجرای آن مرتبط سازد. یعنی بداند که آیا نمایش مورد نظرش می­تواند تماشاگر را علاقمند کند و به تئاتر بکشاند؟
دیگر اینکه همة عوامل اجرایی توجه­شان به کارگردان است و کارگردان باید بتواند به بهترین وجه ممکن گروه را سازمان دهد و همه را در جای مناسب خود قرار دهد و طوری رفتار کند که همه عوامل تحت کنترل او باشند و شدیداً از تبعیض دوری کند و بتواند گروه را تشویق کند و انرژی لازم را به آنها بدهد تا به اجرایی مناسب دست یابد.
۲- مدبر بودن: کارگردان باید یک سیاستمدار و سیاستگزار باشد. و از تمام مسائل سیاسی و اجتماعی به شکل ریشه­ای و عمیق آگاه باشد چرا که اومتفکری است که به جامعة خود خط مشی می­دهد. مشکلات را بیان می­کند و راهکار می­دهد.
۳- مربی بودن: کارگردان در جایگاه رهبریت قرار دارد. تربیت جامعه و هدایت آن به سمت­وسویی درست و روشن به عهده کارگردان است که رسالتی بسیار سنگین است. کارگردان برای جامعه در موقعیت های مختلف و با توجه به شرایط روز،نسخه­های متفاوت می­پیچد.
۴- هنرمند بودن: اساسی­ترین نقش کارگردان هنرمند بودن آن است. آن خصوصیات بالا را به خیلی از افراد می­توان نسبت داد. ولی هنرمند بودن بخش خاص آن است. هنرمند به این معنا که وجودش نگاهش و فهمش به جایی برسد که بتواند کوچکترین زوایا را درک کند. روانشناس خوب،جامعه شناس  و فرهنگ شناس خوب باشد.
بتواند مسائل را به طور قابل طبع تماشاگر به خورد آنان دهد. اصولاًکارگردان به خاطر خلاقیت هنرمندانه­اش اعتبار دارد و نه به جهت آنکه صرفاً سازمان دهنده بازیگران و صحنه است.
با توجه به موارد بالا باید گفت همچنین کارگردان باید با علم روز تئاتر و سبک ها و شیوه­های مختلف اجرایی و گذشته سه­هزار ساله تئاتر آشنا باشد. و بتواند به لحاظ علمی نیز گروه را تغذیه کند تا مورد اعتماد گروهش باشد و سخن آخر اینکه قدرت و اختیار کارگردان در گروه دقیقاً همانی است که بازیگران احساس می­کنند. اگر کارگردان بیش از ظرفیت خود، قدرت و اختیار بخواهد احترامش را از دست می­دهد. قدرت او ناشی از روحیة گروه و احترام او نتیجه هوشیاری و شخصیت اوست.
و توصیه آخر برای کارگردانان اینست که نگاهی دقیق ، موشکافانه و درست به زندگی داشته باشند چرا که زندگی خود بهترین استاد و معلم تئاتر است و دیگر اینکه: صبر داشته باشند. صبر. صبر…..


گروه کارگردانی:


دستیار کارگردان: نقش مشاور کارگردان را دارد. او کارگردانی است همطراز یا پائین­تر یا بالاتر از کارگردان. و همچنین در انتخاب بازیگر همراه اوست. دستیار باید توانایی اینکار را داشته باشد که در صورت عدم حضور کارگردان تمام صحنه­های تمرین شده را به اضافة یک صحنه جدید تمرین کند.
مدیر صحنه: کسی است که در تمام طول مدت تمرینات پابه پای کارگردان است. از شب اول اجرا، مدیر صحنه به جای کارگردان می­نشیند و مسئولیت اجرا با اوست. وظایف او از ابتدا به قرار زیر است: اطلاع از جای بازیگران برای دسترسی به آنها، نظام برنامه­ریزی تمرین وکنترل وسائل که وارد و خارج می­شوند، کنترل نور، موسیقی، تغییر دکوراسیون، لیست تمام صحنه­ها و بازیگران با لباس ، آکسوار(وسایل صحنه)، برنامه­ریزی برای بازیگران،گریمور….
منشی صحنه: نقش حافظة کارگردان را دارد. او موظف است تمام نکته­ها، تحلیل­ها و میزانس ها را یادداشت کرده  تا در طول تمرین به بازیگران، آنها را یادآوری کند و باید گفت یک منشی خوب، ذهن کارگردان را از بسیاری دغدغه­ها و مشغله­ها رها می­سازد. و به او آرامش می­بخشد و می­تواند کارگردان بدون نگرانی به لحظات و میزانس های جدید بیاندیشد.
طراح: که به همه چیزنظارت دارد. در مواقعی طراح یک شخص مستقل است و گاهی همان کارگردان است که طراحی را نیزبر عهده می­گیرد. طراح می­تواند در ترکیب متن دست ببرد، و همچنین در طراحی لباس، صحنه و گریم دخالت کند.
البته در ایران طراح جایگاه خود را نیافته و به آن توجهی نمی­شود.


مراحل کارگردانی:


کارگردانی عمدتاً شامل دو مرحله است:
۱- تهیه و تدارک
۲- کار عملی با بازیگران
که تهیه و تدارک خود شامل مراحل زیر است:
الف- گزینش ایده:
در این مرحله کارگردان با سئوالاتی روبروست که باید واضح و دقیق به آنها پاسخ گوید و این پاسخها هدایتگر او تا انتها می باشند و همچنین اگر سئوالات درست پاسخ داده شود می­تواند تا حدی موفقیت اثر را در نزد تماشاگر تضمین کند. سئوالات به قرار زیر است:
 ۱- چه می­خواهم بگویم؟
 ۲- چرا؟ انگیزة این گفتن چیست؟

 ۱- چگونه؟ (به چه سبک وشیوه­ای)
۴- برای چه کسانی اجرا خواهد شد؟

 ۵- کی؟ (در چه شرایط زمانی)

 ۶- کجا؟

۷- با چه امکاناتی؟
به طور معمول شخص کارگردان با توجه به شرایط سیاسی- اجتماعی و فرهنگی جامعه و با انگیزه­های روحی، روانی و سیاسی- اجتماعی و با توجه به قدرت کارگردانی خود و امکانات اجرایی و توان بازیگران و گروه نمایشنامه را برای اجرا انتخاب می­کند.

ب- تجزیه و تحلیل متن
وظیفة اساسی کارگردان عبارتست از تفسیر و شناخت درونمایه(تم) نمایشنامه و آموزش و هدایت بازیگران. که بخش اول مربوط به این مرحله است.
اصل اساسی کار کارگردان این است که بفهمد چگونه یک نمایشنامه محتوای خودش را ارائه می­دهد؟ باید میان فرم یعنی چگونگی ارائه مفهوم نمایش وخود نمایش یعنی آنچه در ساختار اثر است وجه تمایز عینی قائل شد بنابراین پیش از هر کار باید ساختار هنری اثر بررسی شود زیرا در آن روندی دراماتیک جریان دارد و حوادث آن بر کاراکترها تاٌثیر می­گذارد. موقعیت ها شاید کاملاً عینی و برون گرایانه باشد مانند داستان های پلیسی یا سمبولیک و فلسفی مانند در انتظار گودو.
کارگردان در این مرحله باید شناخت درستی از نمایشنامه پیدا کند، بداند که نمایشنامه دارای چه ژانری(موضوعی) است؟ بر پایة کدام سبک و یا سبک ها پیش می­رود؟ اگر از ترکیب سبک های مختلف پدید آمده دقیقا ًسبک ها کدامند؟ و نهایتاً هدف کارگردان از اجرا چیست؟
کارگردان باید آنقدر متن را بخواند و برای خود آنالیز(تجزیه) کند تا به حدی رسد که از آن متن اشباع شود و همه چیز به شکل تصویر در ذهن او تشکیل شود و آنقدر بر اثر تسلط یابد که متن را رها کند و به اصطلاح متن نوشته شده را زمین بگذارد و از این جا است که می­تواند تمرین را شروع کند. این ها همه جز با ادراک در مورد متن و تحلیل نمایشنامه اتفاق نمی­افتد. و ادراک نیز عبارتست از دیدگاه کلی کارگردان درباره متن آن هم بعد از اینکه آن را احساس کرده سپس جزء به جزء مورد بررسی قرار داده است.
“چهار نیروی محرکه کارگردان را به هنگام کار بر روی نمایشنامه هدایت می­کند:

۱- “دید” او نسبت به نمایشنامه که می­تواند بر همه وجوه اجرا از بازیگری گرفته تا صحنه پردازی مسلط باشد.
۲-” شناخت جامع” نیروهای پویای نمایشنامه،  فراز و فرود متن،  لحظات بلند و آهسته آن و ضرباهنگ های تند و کند .

۳- مهارت در ایجاد” ارتباط” که به بازیگران و طراحان کمک می­کند خلاق ترین دقت و توجه خود را وقف نمایشنامه کنند .

 ۴- “تمایل شدید” به جلب توجه تماشاگران با تهییج ذهن، قلب و روح آن ها .
در مجموع می­توان گفت در مرحله  تجزیه و تحلیل کارگردان باید به دو بخش بپردازد و آن دو بخش را به واضح ترین شکل ممکن برای خود تصویر سازی کند. این دو بخش عبارتند از:

الف- چراها؟

 ب- چگونگی
که با تحلیل نمایشنامه به لحاظ ساختاری و مضمونی می­توان به چراها رسید و آنها را پاسخ داد. اما مهمتر از چراها برای کارگردان در چگونگی است که  “چگونگی” با شناخت به دست می­آید.
یعنی کارگردان ابتدا باید به تحلیل برسد و بعد از تحلیل به شناخت. و با شناخت کامل و درست است که چگونگی اجرای یک اثر را می­توان تشخیص دهد و این” چگونگی” است که راهگشای او تا انتها هست.
بسیاری از کارگردانان به دلیل ناآگاهی و یا ناتوانی، فقط در سر تمرین به « چراها » می­پردازند کاری که یک دراماتورژ، تحلیل­گر، جامعه شناس، یا فیلسوف هم در موضوع تخصصی خود می­توانند بکنند لذا تمرین به بحث هایی تئوری کشیده می­شود. مباحثی که هیچ کمکی به کار و گروه بازیگران نمی­کند. و در نهایت شما فقط خواندن یک نمایشنامه را بر روی صحنه می­بینید. اما رسیدن به « چگونگی » نیاز به هوش، خلاقیت، قدرت کارگردانی، و دید دقیق و مناسب به زندگی دارد. به عنوان مثال همه می­دانند هملت دچار تردید و تفکر زدگی است اما مهم اینست که ما چگونه این تردیدها و تفکر زدگی را بر روی  صحنه در قالب عناصر دیداری و شنیداری دریافت کنیم.


ج- انتخاب عوامل


در این مرحله کارگردان با توجه به نوع نمایش و اجرا و توان و امکانات خود دست به انتخاب عوامل می­زند و در حقیقت گروه را تشکیل می­دهد که نیاز به ظرافت و هوشمندی می­باشد تا بهترین و زبده ترین و باسوادترین عوامل انتخاب شود و این خود نیاز به شناخت دارد. یعنی کارگردان همیشه باید لیستی از عوامل مختلف را در ذهن داشته باشد و در شرایط مختلف بهترین گروه را انتخاب کند.
و اما مرحله بعدی کار عملی با بازیگران است که خود شامل هفت بخش می­باشد.
الف- روخوانی و مباحثه: که به دور میز خوانی نیز معروف است. دراین بخش از کار نقش ها با توجه به خود نقش و توان و جنس بازی بازیگران تقسیم می­شوند که یکی از مهم ترین اعمال کارگردانی است و انجام آن نیاز به شناخت وسیعی ازامکانات فرد فرد هنرپیشگان دارد و همچنین نیاز به قدرت فراوان کارگردان و دیگر اینکه نمایشنامه معمولاً توسط کارگردان برای گروه خوانده می­شود که کارگردان از این فرصت برای بیان درک خود از اثر و تشریح حال و هوایی که بازیگران باید در آن کار کنند استفاده می­کند. وبعد از آن نوبت روخوانی است که مدت آن بستگی به شیوه کارگردانی دارد. بعضی ازکارگردانان این دوره را بسیار کوتاه برگزار می­کنند و عده­ای آنقدر این مرحله را طولانی می­کنند تا به اصطلاح حس بازیگران در پایشان بریزد. یعنی آنقدر آنها را می­نشاند تا بازیگران به یک درجه بالایی از احساس و هیجان برسند و بعد به یکباره آنها را بر روی صحنه رها می­سازد
ب- تعیین حرکات:
در این مرحله کارگردان با توجه به بداهه سازی و خلاقیت بازیگران بر روی صحنه و طرح از پیش تعیین شده خود براساس موقعیت ها و لحظه­های متن، حرکات بازیگران را مشخص می­کند.
ج – کار روی دیالوگ
 در این مرحله کارگردان به تقطیع حسی دیالوگها می-پردازد و براساس خود جمله­ها، فضاها را برای بازیگران تفکیک می­کند و همچنین به آکسون گذاری  درست جمله­ها می­پردازد. در خیلی از کارها دیده می­شود که یک پاراگراف چند خطی را بازیگر یکدست و مونوتن بر روی صحنه بیان می­کند در حالیکه وقتی پاراگراف را تقطیع می­کنید می­بینید که همان پاراگراف از ده جمله یا بیشتر تشکیل شده و هر کدام از این جمله­ها در یک فضای مخصوص به خود گفته می­شود و لذا احساس بیانی خاص خود را دارا هستند و باز برای رفتن از یک فضا به فضای دیگر پاساژ حسی لازم است. این ها همه در این مرحله با راهنمایی کارگردان تصحیح می­ شوند.
چ – پیراستن: در این مرحله حواشی و شاخ و برگ های اضافی حذف می­شود. ناهماهنگی­ها گرفته می­شود و بی نظمی­ها، نظم پیدا می کند .
ﻫ - مرور: در این مرحله ریزه کاری های تکنیکی و حرفه­ای مورد توجه قرار می­گیرد.
د- تمرینات فنی: در این مرحله تمرین با نور و دکور صورت می­گیرد. و دراین مرحله است که کارگردان و طراح صحنه و لباس باید به یک هماهنگی در صحنه برسند. در بعضی مواقع کارگردان مجبور است از بعضی میزانسن ها و تصویر سازی های خود بگذرد چرا که مهم اجرای هماهنگ می­باشد.
ذ- تمرین نهایی: که همان اجرای ژنرال است و در این تمرین لباس ها نیز حاضر شده و
بازیگران با تصور یک اجرای کامل باید بر روی صحنه روند.


در بخش آخر به توضیح و تشریح مهمترین و اساسی­ترین ابزار و عناصر
کارگردانی پرداخته می­شود که عبارتند از:


۱- حرکت:
اهمیت حرکت را در نمایش نباید دست کم گرفت. حرکت رکن اساسی تئاتر را تشکیل می­دهد و ارزش آن حتی بیشتر از ارزش بصری نمایش است و کارگردان باید پیش از تمرینات از خودش بپرسد چقدر از داستان نمایش بوسیلة کلمات به بیان در آمده و چقدر از طریق حرکت.
حرکت وسیله­ای است اساسی جهت به  منصۀ ظهور رساندن و متجلی کردن هر چه بیشتر خصوصیات اخلاقی، آرزوها، تمایلات درونی و اهداف شخص بازی.
از طریق حرکت و عمل آنچه را که ذهنی است و در درون شخص بازی می­گذرد و قابل رؤیت نیست تجسم می­بخشیم و برابر چشم تماشاکنان به داوری می­گذاریم.
حرکت که امری مکانیکی است به صورت واسطه­ای عینی، بین دو پدیده ذهنی عمل می­کند از یک طرف ذهنیات شخص بازی را برملا می­سازد و دیگر آنکه از طریق تجسم بخشیدن به ذهنیات شخص بازی و ایجاد ارتباط با تماشاکن در ذهن او رسوخ می­کند و بر اندوخته­های ذهنی­اش اثر می­گذارد.
در مجموع می­توان گفت جوهره نمایش بر مبنای حرکت شکل می­گیرد. حرکت تبدیل قوه به فعلیت است. تبدیل ذهن است به عین، و از موقعیت پرسوناژ در لحظه نسبت به احساس شخصی خود و تقابل با شخصیت مقابل نشاٌت می­گیرد و ادامه می­یابد و باز در این تقابل است که حرکت به سکون تبدیل می­شود.
۲- میزانسن: مجموعة ایست ها و حرکت های بازیگران و اشیاء که کارگردان آنها را با شم هنری خود برای صحنه ابداع می­کند و به طور کلی مجموعة عناصر شنیداری، دیداری در یک ساختار مناسب را میزانسن گویند. و حرکت باعث تغییر میزانسن می­شود.
که به اشتباه بسیاری حرکت و جابجایی بازیگران را میزانسن می­پندارند و عده­ای نیز آن را میزان می­نامند که البته میزان یعنی ترازو که اشتباه است. !!!
۳- ترکیب: تئاتر هنری است ترکیبی از خط، رنگ، بافت، سطح، حجم، کلام، صوت…
۴- تصویر: انتقال بار معنا از طریق عناصر عینی و بصری و صوری. ترکیب مجموعه عناصری که ما را به معنا و مفهومی عمیق تر از ظاهر آنها برساند تصویر است.
۵- ترکیب تصویری: کنارهم قراردادن اجزاء، اشیاء و عناصر به حکم عقل و منطق برای انتقال بار معنا از طریق یک تصویر زیبا.

ریتم:

 
ریتم تا حدی اشاره دارد به تاٌثیر فزاینده ضربان های متفاوت واحدها و شاید، شیوه دیگری است برای توصیف کردن موج زدن های متن. تعریف فرهنگ و بستر از ریتم می­تواند نقطة شروع خوبی باشد: تاٌثیری که به واسطة عناصر نمایشنامه خلق می­شود…. و به گسترش زمانمند کنش مربوط است. بنابراین تعریف می­توان فهمید که ریتم تاٌثیر نواخت های فزاینده است و اینکه روشی است برای تبیین نواخت های چندگانه که با هم همنشین هستند. یک جریان یکنواخت باعث کرختی تماشاگر می­شود. و اگر این جریان سرعتی سریعتر از حد معمول زندگی دارا باشد تماشاگر عصبی و آشفته و کلافه می­شود. پس ریتم نمایش باید ریتمی منطبق با ریتم زندگی داشته باشد و تنظیم ریتم بوسیلة تمام عناصر موجود در صحنه صورت می­گیرد، که مهمترین آنها ریتم درونی و بیرونی بازیگر است که فضا و حال و هوای نمایش را آشکار می­سازد.

هدایت بازیگر:

کارگردانی موفق است و می­تواند بازی های زنده و پر انرژی از بازیگران دریافت کند که بتواند از طریق توضیح و تشریح شخصیت و توجیه بازیگر، او را هدایت کند. از هر عاملی و ابزاری استفاده کند تا بازیگر را به نقش برساند. و اما ساده­ترین، راحتترین و بدترین شکل هدایت بازیگر آنست که کارگردان خود به جای بازیگر بازی کند چرا که ممکن است کارگردان نتواند از عهدة اجرای نقش به نحوه مطلوب بر آید و همچنین ممکن است کارگردان آنقدر خوب نقش را اجرا کند که دیگر فرصتی برای خود انگیختگی و تخیل بازیگر باقی نماند و یا ممکن است کارگردان آنقدر نقش را خوب بازی کند که بازیگر در خود احساس بی لیاقتی کند.
بسیاری از کارگردان ها بهانه می­آورند که بازیگر نمی­تواند و من مجبورم به جای او بازی کنم تا یاد بگیرد اما باید گفت که او خود، وظیفة کارگردانی را نمی­داند و بهترست کارگردانی را کنار بگذارد اگر به طریقی دیگر نمی­تواند بازیگر را هدایت کند.
در آخر باید گفت که کارگردانی علم است، تکنیک است به اضافة هنر، و بخش علم و تکنیک را باید فرا گرفت و نیاز به هوش و حساسیت بالایی دارد. و اما کارگردانی چیزی نیست جز آفرینش زندگی یا بخشی از آن بر روی صحنه، و باز می­گویم که بهترین مرجع و کتاب و استاد برای فراگیری کارگردانی، شناخت زندگی و آدم ها با همة زیروبمشان است.
و باید گفت صحنه ماشین پروازی است که باید با مهارت کامل هدایت شود. کارگردان با شناخت محدودیتهای فرم هنری خود می­داند کدام راه باز و آزاد است به همین دلیل است که می­تواند دیگران را با خود همراه کند. هدف او پرواز در عین محدودیتها است. کارگردانی، عمل کردن به شکل کاملاً آزاد در فضایی محدود و یا نشان دادن آزادی در قفس است.


 

نوشته‌یِ عباسِ اقسامی

فهرست منابع:
۱- مجلة نمایش، شماره ۴۲- سال چهارم- مرداد ۱۳۸۰، نشریه مرکز هنرهای نمایشی ص ۶۳¼br /> ۲- مجله نمایش ص ۶۴
۳- سبکهای اجرایی در تئاتر معاصر جهان، ناظرزاده فرهاد، چاپ اول، تابستان ۱۳۷۶، دفتر نشر آثار هنری، ص ۲۴
۴- طرح و اجرای نمایش، لارتوماس پی­یر، ریاحی پریچهر، چاپ اول،۱۳۸۴، نشر قطره، ص۶۹
۵- وظایف کارگردان در تئاتر، موریسون هیو، پارسایی حسن، تهران ۱۳۸۴،سروش،ص۲۲
۶- وظایف کارگردان،ص ۱۳۶
۷- کارگردانی نمایشنامه، هاج فرانسیس، ابراهیمی منصور، علیزاد علی اکبر، تهران ۱۳۸۲، انتشارات سمت
۸- شناخت عوامل نمایش، مکی ابراهیم، چاپ چهارم، تهران ۱۳۸۲، سروش ص ۱۱۳
۹- پیشین، ص ۱۱۴

 

 

تهیه و ویراستاری  واحد نشر و اطلاع رسانی انجمن نمایش بسیج هنرمندان مازندران  

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
انجمن نمایش بسیج هنرمندان استان مازندران
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    ظر شما در رابطه با فعالیت های هنری بسیج هنرمندان چیست؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 232
  • کل نظرات : 34
  • افراد آنلاین : 3
  • تعداد اعضا : 4
  • آی پی امروز : 59
  • آی پی دیروز : 22
  • بازدید امروز : 65
  • باردید دیروز : 26
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 2
  • بازدید هفته : 122
  • بازدید ماه : 320
  • بازدید سال : 2,981
  • بازدید کلی : 55,977
  • کدهای اختصاصی
    http://20code.mihanblog.com -->


    ساعت فلش

    
  • انجمن

  • Making MusiC

    ارسال لینک