تاریخچه کارگردانی
در روم نیز، وضعیت مشابه یونان بود. فقط شکل صحنه نعل اسبی شده و سن شکل نیم دایره به خود گرفته بود. تنها دکوری که در این نمایش ها استفاده میشد «پریاکتوا» نام داشت که دکور گردان بود و ابداع آن را نیز به اشیل نسبت میدهند. این دکورها به تناسب هر فضا حول محوری میچرخید. در روم به تدریج نمایش ها از مسائل اخلاقی تهی شدند و تا آنجا پیش رفتند که مسیحیت نمایش را تعطیل کرد.
البته این هنر معترض هیچگاه از بین نرفت و تنها از شکلی به شکل دیگر درآمد. در این عصر گروه ها بیرون از سالن ها به فعالیت پرداختند و به شکل گروههای دوره گرد درآمدند. از طرفی به دلیل سانسور شدید نظام کلیسایی و از سویی ارتباط با آدم ها و فرهنگ های مختلف، نمایش های میم باب شد که به همان شکل سیار ادامه یافت. در این زمان کلیسا به تدریج تحت تأثیر عواملی، تأثیرش کاهش یافت کشیش ها برای جلب دوباره مردم به بیرون از کلیسا رفتند تا مردم را به داخل دعوت کنند ولی باز هم بعد از مدتی اینکار نیز موثر واقع نشد. بانیان کلیسا به فکر راهی جدید افتادند. آن ها نقاشان معتبر عصر خود را دعوت کردند تا صحنههایی در کلیسا نقاشی کنند آنان تمام دیوارها و حتی سقف کلیسا را نقاشی کردند. که اینکار جاذبۀ فراوانی ایجاد کرد ولی برای مدتی کوتاه. به ناچار کشیش ها به کنار پردهها رفتند تا آنها را برای مردم تشریح کنند. بعد از مدت زمانی کشیش دیگری نیز اضافه شد و بصورت دو نفره به تشریح پردهها پرداختند. به مرور بین آندو کلام درگرفت و مکالمه شکل گرفت ودر نتیجه دیالوگ پدید آمد که با استقبال فراوانی از طرف مردم روبرو شد. بعد از مدتی موضوعات و مضامین اجتماعی و اخلاقی جای موضوعات پردهها را گرفت و کم کم این نمایش ها به بیرون از صحن کلیسا رفتند ولی با این تفاوت که به جای پردهها دکورهایی باب شد، که پشت سرهم قرار میگرفتند و بازیگران در مقابل آنها مدام جایشان را عوض میکردند. تداوم این جریان و جریانات نمایش های دوره گردی منجر به تلفیق نمایش های مذهبی و دوره گردی شد. در این زمان پردهها را بر روی گاری هایی قرار دادند نمایش های صنفی را پدید آوردند. که در این نمایشها تماشاگران ثابت بودند و گاری ها حرکت میکردند. اما بتدریج این نمایش ها شکل غیر مذهبی به خود گرفت. در این دوره نیز سنت حاکم بود. دکورها ثابت بودند و فقط یک بانی وجود داشت که او را اوستای نمایش میخواندند مانند معینالبکاء در تعزیه دوران قرون وسطی، عصر حاکمیت بازیگر بود. بعد از قرون وسطی، عصر نئوکلاسیک فرا رسید. قواعد سه گانه ( وحدت زمان، مکان و موضوع ) در این عصر حاکم شد. دوباره نویسندگان به قدرت رسیدند و نهایتاً به تئاتر دوران شکسپیر ختم شد. در این دوره هنوز تمرین ها سه روز بود. و بازیگران به تناسب خود نقشی مشخص را ایفا میکردند و حرکات و بازیگری بسیار اغراق آمیز بود. که این شیوۀ اغراق آمیز تا قرن ۱۸ ادامه پیدا کرد. از عصر شکسپیر بتدریج دوباره بازیگر حاکمیت پیدا کرد و گروه های بازیگری توسط مدیران بازیگران تشکیل شد. حفظ کردن متن باب نبود و سوفلور موجودیت مستقل داشت. به خاطر سوفلوری و شنیدن دیالوگها، میزانسن نمیتوانست نقشی داشته باشد. دیگر اینکه در این دوره از نور طبیعی استفاده میشد که بعدها شمع و مشعل های نفتی و گازی نیز وارد صحنه شد. به دلیل این شکل نور پردازی قاعده میزانسن کمانی وجود داشت یعنی شخصیت محوری در هر موضعی میایستاد بقیۀ اشخاص به طور نیم دایره اطراف او قرار میگرفتند. به طوری که هم در نور قرار گیرند و دیده شوند. در ضمن بازیگران هر یک دارای تخصصی بودند و نیاز به راهنمایی و هدایت نداشتند. این شکل از اجراها بسیار تصنعی بودند و هیچگونه باور پذیری در آنها دیده نمیشد و لذا برای مردم بسیار خسته کننده شده بود.
در همین دوران یکی از مدیران گروه بازیگران به نام دوک ساکس ماینینگن به همراه خانمش الن فرانس، که بازیگری بسیار خوش ذوق بود کمپانی بازیگری به وجود آورد. او به مدت طولانی به کمک همسرش و کمدین معروف لودویک کرونگ نمایشهایی به صحنه بردند.
این دوره مصادف با صدور نظریه ناتورالیسم امیل زولا بود. ماینینگن تحت تأثیر این نطریه قواعد نمایش قبل از خود را به هم ریخت. برهمین اساس او را پدر کارگردانی دنیا میگویند. ماینینگن در سال ۱۸۷۰ در جهت شکل گیری فرضیاتش دکورهای سه بعدی را جایگزین دکورهای دوبعدی کرد. کف و سقف را به تناسب با هر نمایش تغییر میداد. به مطالعۀ تاریخی و جغرافیایی پرداخت و در طراحی لباس و صحنه نمایشها به بعد تاریخی و جغرافیایی آنها توجه بسیار کرد. از بازیگران متناسب با هر نقش استفاده میکرد و هر بازیگر باید نقشهای متفاوت را درهر کار ایفا میکرد. او قاعدۀ سه روز تمرین را به یک هفته افزایش داد. و باز تا زمانی که اجرا به حد قابل قبول خودش نمیرسید به گروه اجازۀ اجرا نمیداد. قاعدۀ میزانسن را تغییر داد. حتی بازیگران جاهایی از نمایش پشت به تماشاگر دیالوگ میگفتند. استانیسلاوسکی نیز تحت تأثیر او قرار گرفت و ایدۀ سیستم را از او گرفت. این دوره، دورۀ حاکمیت کارگردان است در این دوران کارگردانان ناتورالیزم مقابل او رشد یافتند که نمونۀ ویژۀ ( اتوبرام) بود که البته خلاقیت کارگردانی نداشتند بلکه به عنوان کارگردانان منتقد باقی ماندند. آنچه (ماینینگن) با شور و هیجان تاریخی ایجاد کرده بود. آنان علیهاش به مبارزه برخاستند و به کنار نهادند. بر اساس قاعده و قانون قدیمی (تزو آنتی تز) – (اکسپرسیونیزم) به دنبال (ناتورالیسم) سررسید، سبکی که بیان هنر ناب بود و به هر حال طبیعت را در قالب عناصر خویش به عنوان ابزار این بیان به کار بست. اما میان( ناتورالیسم) و (اکسپرسیونیزم) دورانی از جستجوی مردد قرار داشت و در همین دوران بود که یکی از بزرگترین کارگردانان به نام (ماکس راینهارت) ظهور کرد. بدنبال او (لئوپولدیسنر) کارگردانان دیگری آمدند که البته این دوران با نام (برشت) بهتر و کاملتر شناخته میشود و تا به امروز سلطۀ کارگردانی بر تئاتر را شاهد بودهایم و همچنین ظهور کارگردانان قدرتمند و خلاقی را که در عرصۀ تئاتر به فعالیت پرداختند و با خلاقیت و تفکر خود روزبروز جایگاه کارگردان را محکمتر و استوارتر کردهاند.
نوشتهیِ عباسِ اقسامی
واحد نشر و اطلاع رسانی انجمن نمایش بسیج هنرمندان مازندران